یکی از سری های دوست داشتنی که به شخصه به خاطر داستان بی نظیرش عاشقش شده بودم، سری خوب و دوست داشتنی Metro بود که از ابتدا و از اولین نسخه به یک داستان بی نظیر و معرکه پرداخت و الان در آخرین نسخه این بازی که همین امروز منتشر شده است، به ادامه ی همان داستان بی نظیر و شاهکار می پردازد، اما در این نسل و در این زمان از صنعت گیم که اکثر بازی های موفق دارن کم کم خراب میکنن و نسخه های ضعیف از خودشون منتشر میکنن آیا سری Metro در این نسخه جدید چه کرده است، با نقد و بررسی بازی تازه منتشر شده ی Metro Exodus از تیم نقد و بررسی بازی های رایانه ای IRG Review همراه نا باشید.
بیش از ۲ دهه از جنگ بزرگ گذشته و حالا آرتیوم پس از ۲ تلاش برای نجات جان مردمان مترو، در ۲۸ سالگی به دنبال دستیابی به رویاهای خود است. اما خرابههای مسکو، بستر مناسبی برای یافتن آرزوها به نظر نمیرسند. هدف، رهایی از جهنم مسکو است؛ اما مسیری که به آن ختم میشود غیرممکن به نظر میرسد. غیرمنطقی نیست که آرتیوم توسط همسرش آنا و رئیسش میلر سرزنش شود. سرزنشها سد پیش روی او نیستند تا اینکه در یکی از کاوشها، آنا و آرتیوم قطاری را مییابند که شبیه به مرکب شانس آنها برای سواری تا هدف جاهطلبانهشان به نظر میرسد. بعد از این، لوکومتیو به مقر اصلی شما تبدیل میشود و «آرورا» نام میگیرد. شروع داستان با اقتباس آزاد از قصه کتاب مقدس در وصف سفر خروج موسی از مصر شکل گرفته؛ داستانی که ابتدا روایتگر بقایی برای مهاجرت است، اما در ادامه به مهاجرتی برای بقا تبدیل میشود. تار و پود روایت را رویاهای آرتیوم و پارانویای میلر تشکیل دادهاند که برای هرکدام هزینه سنگینی باید پرداخت.
سه پیچش داستانی مهم در Exodus در نظر گرفته شده که هرکدام در راس قوسهای داستانی بازی هستند. با اینکه جذابترین رویداد بازی همان اوایل داستان است، اما کمکم و در اواسط کمپین، داستان جهتگیری سیاسی و توطئه دارد، عناصری در روایت که گلوخوفسکی در نوشتنشان استاد است. همین عدم حضور درون مایههای رازآلود در یک سومپایانی، کمی اواخر داستان را کلیشهای جلوه میدهد. اوایل بازی یک سوال مطرح میشود، اینکه آیا زندگی بیرون از تونلهای مترو نیز وجود دارد یا خیر. این سوال با تئوریهای توطئهاش آن قدری برای اهالی مترو و مخاطب Exodus جذاب است که برای همهی اهالی کره خاکی، پاسخ به این سوال که آیا زندگی فرازمینی وجود دارد یا خیر، جذاب است. پس از پاسخ به این سوال، Exodus بخش زیادی از جذابیتهای روایی خود را از دست میدهد، تا حدی که نیمه دوم غنای داستانی لازم را ندارد. البته غنایی که از آن صحبت میشود، در مقایسه با استانداردهایی است که خود مترو در نسخههای قبل به آنها دست یافته، وگرنه همچنان بخش پایانی Exodus در مقایسه با باقی شوترها، قابل احترام و جذاب است. در بحث کیفیت داستانی Exodus نباید این نکته را از یاد برد که محور اصلی داستان سری، یعنی دارک وانها در بازی وجود ندارند و در کمال تعجب، شخصیت پرداخت شدهای چون «خان» هم از داستان کنار رفته است! حذف این دو فاکتور مهم، رمز و راز داستان را کاهش داده و از لذت دنبال کردن و درگیری با آن، کاسته است. مضاف بر اینکه بین اتفاقات مهم داستان، گاها فاصله زیادی میافتد و دلیل آن بزرگ شدن بیش از حد محیطهاست.
ماموریتهای جانبی در بازی وجود ندارد (به جز یکی دو درخواست آدمهای گروه که نمیشود اسم ماموریت جانبی رویشان گذاشت) ولی یک سری علامت سوال در بخشهای مختلف نقشه علامت زده میشوند که میشود به آنها سر زد و آیتم و گلوله با چاشنی اکشن در محیط باز پیدا کرد. اما مشکل این است که بازی به هیچ وجه به مخاطب انگیزهی لازم برای این گشت و گذار و ولگردی در نقشهی بازی به سبک بازیهایی مانند فالآوت یا RDR2 را نمیدهد؛ چون جنسش ناقص است و گیمپلی و مکانیکها با طراحی مرحله بالانس نیستند. فعلا نمیخواهم دربارهی مکانیکهای بازی صحبت بکنم چون صحبت در مورد کلیت بازی کار مهمتری است. اینکه بدانیم بزرگ شدن محیط بازی و آزادی عملی که به مخاطب داده شده، اصلا با امکانات اکشن و کنترلی که روی آرتیوم دارید همخوانی ندارد. خصوصا در مورد زامبیها و جانوارن جهش یافته که با وجود کمبود گلوله و مهمات، درست مثل دشمنان سری Serious Sam روی سرتان آوار میشوند. تمام کردن نقشهی اول و یادگرفتن مکانیکهای بازی در کنار عادت نکردن به بازی کردن یک مترو در محیطهای باز، حسابی ناامیدتان میکند. جوری که قطع به یقین میدانید داستان به خیر و خوشی تمام نخواهد شد. ولی متروی جدید از آن دست بازیها است که سازندههایش دایما غافلگیرتان میکنند.
از تمامی بحثهای بالا که بگذریم با اینکه هسته اصلی بازی دست نخورده باقی مانده اما شاهد تغییرات و پیشرفتهای ریز و درشت بسیاری هستیم. بازی از مجموعهای از مراحل خطی و جهانباز تشکیل شده. برخلاف دو نسخه قبلی این سری که تجربهای کاملا خطی ارائه میکردند اینبار در کنار وجود این نوع مراحل شاهد محیطهای نیمه جهانباز نیز هستیم که دست بازیبازان در پیشروی آنها و انجام ماموریتها کاملا باز است و آزادی عمل بالایی به شما خواهند داد. نکتهای که در این میان وجود دارد و سازندگان پیش از این در موردش صحبت کرده بودند، بحث گشت و گذار در محیط بازی و پرداختن به ماموریتهای فرعی است. در Metro Exodus اصلا اجباری به کاوش محیط و انجام مراحل فرعی نیست و میتوانید همیشه و در همه جا یک راست به سراغ ماموریتهای اصلی بروید. ماموریتهای فرعی نیز انجام کارهایی مثل: جمعآوری تجهیزات، پاکسازی منطقه، آوردن شیء خاصی برای همراهان و مواردی این چنینی را شامل میشود. پیشنهاد من به شما این است اگر میخواهید تجربهای راحتتر و بدور از استرس تمام شدن مهمات داشته باشید، حتما در محیط بازی جستجو کنید و ماموریتهای فرعی را نیز انجام دهید.
تصمیماتی که در پیشروی مراحل میگیرید یکی دیگر از موارد حائز اهمیت در بازی است. با اینکه شاید در طول تجربه خود متوجه انتخابهای پیشرویتان نشوید، اما نحوه پیشبرد ماموریتها گاها به مرگ یا زندهماندن افراد گروهتان میانجامد. پس همیشه زمانی که یکی از اعضای گروه شما را همراهی میکند مراقب نکاتی که در جریان ماموریت به شما گوشزد میکند باشید و طبق آنها پیش بروید. نکته بعدی آزادیِ عملی است که سازندگان در اختیار بازیبازان قرار دادهاند. بازی به هیچ وجه شما را محدود نمیکند که یک مرحله را چطور پیش ببرید. در هر زمان و هر مرحله یا میتوانید با شلیک و کشتار راه را برای خود باز کنید و یا بصورت مخفیانه کارتان را انجام دهید.
مورد بعدی سیستم ساخت و ساز و ارتقای جدیدی است که به بازی اضافه شده. در این نسخه دیگر خبری از مغازههایی که با واحد پولیِ فشنگ اقدام به فروش تجهیزات و ارتقای اسلحه میکنند نیست و آنها جای خود را به سیستم ساخت و ساز و میزِ کار (Workbench) دادهاند. شما میتوانید با جمع کردن مواد اولیه موردنیاز اقدام به ساخت بانداژ، فیلتر ماسک، تیر برای کمان و مواد منفجره کنید. آرتیوم اینبار کولهپشتیای با خود دارد که در هنگام نیاز اقدام به ساخت و ساز و ارتقای اسلحه خود میکند. بخش ارتقای سلاح نیز از جزئیات خوبی برخوردار است و میتوان اسلحه خود را در قالب پنج بخش مختلف بهبود و ارتقا داد. اما سیستم بالا تنها محدود به کولهپشتی نمیشود و در مکانهای مختلفی از بازی میزهای کار را داریم. با استفاده از این میزها، کارهایی مثل ساخت فشنگ برای اسلحهها، تمیز کردن آنها و ارتقای جزئیِ تجهیزات را میتوان انجام داد که اجرای آنها با کولهپشتی میسر نیست و این میزها در هر مرحله تنها به تعداد انگشت شماری وجود دارند که یکی از آنها همیشه در قطار همراه شما است. گانپلی بازی اما با اینکه تغییرات بنیادینی بخود ندیده اینبار روانتر و واقعگرایانهتر کار شده و با هر بار شلیک حس خوبی در وجودتان ایجاد خواهد شد.
داستان اکسدس با طرح یک سوال مهم آغاز میشود: چه میشود اگر خارج از مترو آدمهای دیگری زنده باشند؟ آرتیوم (قهرمان بازی) به منظور یافتن جواب این پرسش دست به کار میشود و در ادامه با پیدا کردن قطاری همراه با اعضای خانواده و دوستان خود سفری یکساله را آغاز میکند. هر فصل، ایستگاهی برای گیمر است که مرحله جدیدی را آغاز و ماموریتی را به پایان برساند. یکی از تغییرات اساسی هم همین است. در اکسدس همه چیز به فضای سربسته و تاریک مترو یا آب و هوای برفی مسکو محدود نمیشود. محیطهای بیابانی و خشک – که یادآور فیلمهای مدمکس هستند – و جنگلی، اینبار بخش مهمی را از بازی تشکیل میدهند. با این حال، بدون لحظهای تردید بهتان اطمینان میدهم که اکسدس بهترین لحظاتش را از نیمه دوم داستان و زمانی که اثر از یک بازی سندباکس به همان خطی همیشگی تبدیل میشود، به نمایش میگذارد.
یکی از مواردی که اکسدس توفیق انجام دادنش را داشته این بوده که بازی از نظر سرعت روایت و ریتم داستان تقریبا بینقص است. سرعت روایت و دادن اطلاعات داستانی به مخاطب معضلی است که حتی بهترین آثار چندسال اخیر صنعت بازی هم به درستی موفق به انجامش نشدهاند. اما اکسدس این فاکتور مهم را سرلوحه روایت داستان قرار داده. ریتم رویدادگویی نه آنقدر تند و سریع است که نفهمید از کجا به کجا رسیدید و نه آنقدر کند و آهسته پیش میرود که حوصلهتان سربرود و مدام عقربههای ساعت را نگاه کنید. به نوعی، داستان و گیمپلی – با وجود بزرگتر شدن محیطها – دست در دست و کنار هم تا آخرین لحظه بازی پیش میروند. از دیدگاه من تعادلی که سازندگان اکسدس بین این دو بخش ایجاد کردهاند باید بیشتر از اینها مورد توجه قرار بگیرد. اکسدس را میتوان یک «اکشن داستانی» قلمداد کرد.
شاید این سوال را بپرسید که برای تجربه بازی آیا نیاز است تا دو قسمت قبلی را تجربه کنیم یا خیر. در جواب باید بگویم که حتما این کار را انجام دهید. اول از هر چیز باید گفت که دو اثر قبلی بسیار ارزشمند بوده و حتی بعد از گذشت این همه سال، قابلبازی هستند. ضمن اینکه شناخت کاراکترها و آشنا شدن با خلق و خوی آنها و کلا دنیای مترو، در تجربهتان تاثیرگذار است. با این حال، ارتباط کمی بین خط داستانی اکسدس و دو قسمت قبلی وجود دارد.
حقیقتی که درباره سری Metro وجود داشته این است که هر دو گروه هواداران و منتقدان بازی این را قبول دارند که مترو همیشه از نظر هنری و زیبایی بصری در سطح بسیار بالایی قرار داشته. در اکسدس، با وجود بزرگتر شدن محیط، زیبایی بصری به اوج خود رسیده. راحت بگویم، طراحی هنری و بصری بازی ماتتان میکند. مناظر واقعا حیرتانگیزند. غیرممکن اکسدس را تجربه کنید و جذب محیطها نشوید. هر سلیقهای که داشته باشید و هر سن و سالی که داشته باشید، اکسدس در این مورد به ستایش وادارتان میکند. هر چیزی که روی صفحه به نمایش درمیآید، زیبا است. هرچند باید افسوس خورد که مشکلات فنی و تکنیکی گیمر را در طول داستان رها نمیکنند. بزرگترین اشکالی که در این قسمت به چشم میخورد، صفحات بارگذاری به شدت طولانی است. زمانی که برای اولین بار میخواهید وارد بخش داستانی شوید، احتمال دارد حتی تا چهار دقیقه هم معطل شوید. در کنار این مورد، باگها بعضی مواقع واقعا اذیتکننده هستند و بعضا مانع از پیشروی میشوند.
در کنار مشکلات فریم، بازی چند باری هم روی ایکس باکس وان پایه و وان ایکس کرش کرد. از دسامبر گذشته کار ساخت Exodus به پایان رسیده و بازی در مرحله پولیش شدن به سر میبرد، اما باز هم مترو با مشکلات فنی دسته و پنجه نرم میکند. گذشته از بُعد فنی، کیفیت بصری دقیقا همان چیزی است که از مترو میخواهیم. چهار فصل طی بازی را تجربه خواهید کرد که هرکدام جو خاص خود را با یک پالت رنگی متفاوت به رخ میکشند. هرچند که بزرگ بودن محیطها به جو هم آسیب رسانده و گاها نقشه پویایی لازم را ندارد، اما همچنان مترو را میتوان اتمسفریکترین و یکی از زیباترین بازیهای بازار دانست. آب و هوای داینامیک و چرخه شب و روز، بیشتر از اینکه در خدمت گیمپلی باشند، به زیباییشناسی بازی کمک کردهاند و میتوان از آنها به عنوان ویژگیهای جدید موثر یاد کرد. پدیدههای فیزیکی نامتعارف، موجودات جهش یافته و تغییرات جوی عجیب، همه فرزندان تشعشعات رادیواکتیو هستند و در کنار اتمسفر حاکم بر Metro Exodus، بازی ویدیویی را در قامت یک اثر هنری به مراعات النظیر آخرالزمانی تبدیل کردهاند.
شاید بتوان گفت که سازندگان، تقریبا چاره ای جز اعمال تغییرات گسترده نداشتند، چرا که نوآوری ای سری در زمانی که Half Life در میان مخاطبان محبوب تر از Call of Duty به نظر می رسید، جایگاه غیر قابل وصفی داشت، اما امروزه که بتل رویال جای داستان سرایی را در دنیای گیم تصاحب کرده، حوصله سر بر نامیده می شود، با این حال نسخه جدید Metro هیچ چیزی در زمینه داستانی کم نمی گذارد، دو سال از وقایع Metro Last Light گذشته است، آرتیوم کم حرف یا بهتر بگوییم بی حرف (!) به همراه Ann راهی یک سفر می شوند، سفری که در عین نجات آنها از خطر، ممکن است حقایقی از جنگ هسته ای برای آنها بازگو کند، بر خلاف نسخه قبل که تمام وقایع بازی در یک منطقه جریان داشت، در این نسخه به واسطه روایت داستانی، بازیباز ها با مکان ها و لوکیشن های متنوعی روبرو می شوند، از جنگل های سرد و برفی گرفته تا بیابان های بی آب علف و البته گاهی اوقات هم تونل های مشهور این سری.
Exodus در طراحی گان پلی تا حدودی به نسخه اول خود یعنی Metro 2033 وفادار است، در نسخه دوم گان پلی و شوتر بازی تا حدودی به عناوینی چون Call of Duty شباهت داشت و این راحتی گان پلی مقداری به حس بقای بازی لطمه وارد کرده بود، در نسخه جدید اما خوشبختانه، تیراندازی و گان پلی به شدت چالش برانگیز به نظر می رسد، اصولا در عناوینی که بقا را به عنوان زمینه گیم پلی خود قرار میدهند، انجام هر کاری باید سخت و آزار دهنده باشد که Exodus با کنترل سنگین خود توانسته از این آزمون سربلند بیرون بیاید
- گان پلی بی نظیر
- هیجان بی اندازه در برخی نقاط بازی
- داستان معرکه بازی
- نور پردازی حرفه ای بازی
- فریم ریت روان و خوب
- گیم پلی جالب و نرم بازی
- گرافیک دوست داشتنی بازی
- صداگذاری بی نظیر بازی
- مشکلات تکنیکی و لودینگهای به شدت طولانی
- هوش مصنوعی بد بازی